يَانِعْمَ الْكَفِيلُ... ♥️
==========
نفس نفس میزد؛ هرچه در توان داشت به کار گرفته بود تا به خواسته خود برسد. خیس عرق شده بود. به نهری رسید تا لبی تازه کند. سر کیسه را بسته و محکم گرفته بود. مرد عربی حالش را پرسید و از درون کیسه جویا شد. آهویی ترسیده و لرزان با چشمانی نگران، به صورت متبسمِ مرد عرب نگاه میکرد. تپش قلب آهو از روی پوستش پیدا بود. آن مرد بلند قامت نیکو سیرت زیبا صورت، با چهره نورانی و کلامی نافذ، به شکارچی ضمانت داد تا آهو اگر رها شود تا به بچههایش شیر دهد، برمیگردد! او توان مقاوت نداشت و پذیرفت. در حیرت اینکه چرا پذیرفت لختی را در اندیشه گذراند؛
در بُهت و شگفتی او آهو بازگشت...
آهو بازگشت و او را برگرداند! او را از راهی که میرفت برگرداند!
ضامنش، خدا و ولی خدا بود.
الهی! حیوان، دروغ نمیگوید، ظلم نمیکند، نیرنگ ندارد، گناه نیز نمیکند.
توقع زیادیست که با این روی سیاه و قلب پر گناه، ضمانت بگیریم اما جز تو کسی را نداریم. امام رئوفت، غریب محبوبت، میان تو و خودمان واسطه باشد. ما را بازگردان...🤲🏼
*صبح و فرجامتان نیک*🌹
عاشقانههای جوشن کبیر، فراز ۵۱
این مطلب را به اشتراک بگذارید: