تاریخ : دوشنبه 17 مرداد 1401 زمان : 23:12
نویسنده : عبدالمهدی خواجه
🏴 بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست
به تن این همه سردار سری نیست که نیست
🏴بنویسید که خورشید به گودال افتاد
و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست
🏴آتش از بال و پر سوخته جان میگیرد
زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست
🏴يک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد
پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست
🏴یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد
چون ز گهواره ی اصغر اثری نیست که نیست
🏴تازیانه به تسلای یتیمی آمد
تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست...
این مطلب را به اشتراک بگذارید: