تاریخ : جمعه 10 اردیبهشت 1400 زمان : 17:12
نویسنده : عبدالمهدی خواجه
...✍🏻📚
*ذهن خوب،قلب خوب*
در یک دهکده ی کوچک،معلم مدرسه از دانش آموزان خواست تا تصویری از چیزیکه برایشان بسیار با ارزش است را بکشند.
او با خود فکر میکرد که این بچه های فقیر حتما تصویر بوقلمون و میز پر از غذا را میکشند.ولی وقتی یکی از بچه ها نقاشی ساده و کودکانه خود را تحویل داد،معلم شوکه شد.
او تصویر یک دست را کشیده بود.ولی این دست چه کسی بود؟
یکی از بچه ها گفت من فکر میکنم این دست خداست که به ما غذا میرساند. دیگری گفت که این دست کشاورزی است که گندم میکارد.
معلم بالای سر آن کودک رفت و از او پرسید این دست چه کسی است؟
کودک در حالیکه خجالت میکشید گفت:خانم معلم، این دست شماست.
معلم به یاد آورد که از وقتی این کودک پدر و مادرش را از دست داده بود به بهانه های مختلف پیش او میامد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد...
*ویکتور هوگومیگوید:ایمان داشته باش که کوچکترین محبتها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشود.*
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز حرف محبت به كسی
ورنه هر خار و خسی،
زندگی كرده بسی
یک ذهن خوب در کنار یک قلب خوب،قوی ترین ترکیب دنیا است
*سلام آدینه زیبای شما به خیر و نیکی...*
🌹😊🙏🙏😊🌹
ما را از نظرات ارزشمند خود دربارهی این مطلب آگاه کنید
این مطلب را به اشتراک بگذارید: