تاریخ : سه شنبه 28 دی 1400 زمان : 11:12
نویسنده : عبدالمهدی خواجه
زندگی حال غریبی است
که باران دارد.
می خورد بر دل خاک
می زند بر سر سنگ
می دود کوه به کوه
تا که در تنگه و در گوشه سنگ
دست نازک به سر یک سبزه کشد
یا نشیند پس یک سد بزرگ
تا رود شهر به شهر
گاهی اوقات که خشمش شود از مردم دون
بر دل و روده ان ها گره کور زند
....
این مطلب را به اشتراک بگذارید: