💥💥 معلم
یادش بخیر آن روزها
معلممان از پشت شیشه عینک
با نگاهی پر از لبخند
از جایش بلند شده و
با صدایی رسا میگفت : چند بار متن رو از اول براتون میخونم ...
دقت کنید
حروف رو ... درست بنویسید
دندونهها رو ... با دقت بدهید
فاصلهها رو ... رعایت کنید
کلمهها رو ... جا نیندازید و ...
همیشه تذکر میداد
رویِ کلمهها، نقطهها و ... همه چیز
حساس بود
هِی تکرار میکرد ؟! ...
نگاهش میکردم
در دلم میخندیدم و
با خود میگفتم :
یک غلط یا چند تا ... ؟؟!!
چه قدر سخت میگیره !!؟؟
نیم نمره کم، یا زیاد؟
چه فرقی میکنه؟!
اما امروز دریافتم ...
مزهی دوست داشتن
با فاصله گرفتن،
بهتر فهمیده میشود
بعضی لحظهها
آنقدر زیبا هستند که
باید روی آنها تشدید گذاشت
تا تکرار شده
بیشتر دیده شوند
ویرگول را یادم داد تا
در زندگی، به جا
درنگ و مکث کنم؛
عجلهای نداشته باشم !
و
هر وقت به آخر خط میرسم
ناامید نشوم
نقطه ... سر خط ...
دوباره از نو شروع کنم
یادم داد
اشتباه را هر طور شده پاکش کنم ...
گر چه ممکن است اثرش
تا مدتها بماند
یادم داد
هر دندانهی اضافه، یک مشکل است
باید درستش کنم
یا میتوانم آن را در گیر و دار زندگی محو کنم تا به چشم نیاید
یادم داد و یادم داد
گفت و گفت ...و ... و ...
او فقط میخواست
من به گوشه گوشهی زندگیام
خوب نگاه کنم
کاستیها را ببینم
و سنجیده عمل کنم ...
و
من چه دیر فهمیدم !!👌
✍#معصومه_طهمورسی
📚#به_رنگ_آبی
این مطلب را به اشتراک بگذارید: